بدون عنوان
رادین جون این روزا خیلی شیطون شدی دیگه واقعا بعضی وقتها خسته میشم بعضی وقتها هم عصبانی توی این ٦ سالی که با بابایی ازدواج کردم و تو این محل زندگی میکردیم هیچکی مارو نمیشناخت ولی ماشالا از وقتی که شما راه افتادی سرشناس شدیم صبح که چشمهای قشنگتو باز میکنی میری دم در وایمیستی و شروع میکنی دددددددددد منم که نمیتونم جلوت مقاومت کنم سریع آماده میشم و میریم دد بابایی هم که بیچاره ازسر کار میاد اجازه نمیدی لباساشو عوض کنه با داداو بیداد ددددددددد خلاصه این روزها برنامه ای داریم باهات
ولی عزیزم خدارو شکر میکنم بخاطر وجود تو نازنینم و به درگاهش دعا میکنم که همیشه سالم باشی وخوشحال دوست دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی