خونه مامانی
سلام وروجک مامان ماشالا مامانی این روزا خیلی شیطون شدی البته بهتر بگم شیطون تر شدی هر روز صبح که با مامان حوری صحبت میکنی حسابی دلبری میکنی و بعدش که من با مامانی صحبت میکنم میگه صدات چرا اینجوریه منم میگم هیچی خسته شدم ازبس دنبال رادین دویدم مامانی هم میگه آخه این بچه چیکار به کار تو داره بیارش اینجا خودم نگهش میدارم دیروز رفته بودیم خونه مامان حوری قرار بود چند روز بمونیم تا هم مامانی مواظب شماباشه و هم من یکم استراحت کنم آخه از بس دنبالت دویدم حسابی خسته شدم
خلاصه مامان جون یه کاری کردی که مجبور شدیم شب برگردیم خونمون
از وقتیکه رفتیم گیر دادی به شومینه بعد سفالهای داخلش و که شکوندی خیالت راحت شد رفتی سراغ میزی که مامان حوری عکسهای مارو روش گذاشته اونجارو هم که بهم ریختی خودکارو از بغل تلفن برداشتی شروع کردی به خط خطی کردن حالا هی من بهت میگم مامانی نه تو هم میگی نه نه نه ولی کار خودت و ادامه میدی بعدشم که از رو مبلا رفتی گل ملارو بهم ریختی مامانی هم به جای اینکه تورو دعوا کنه من و دعوا میکنه میگه هیچی بهش نگو بعدشم که دمپایی های مامانی رو پوشیدی رفتی آشپزخونه نزدیک بود بخوری زمین و ....
منم به بابا سعید گفتم پاشو بریم خونه خودمون که بخدا من اونجا راحتترم حداقل وسایلو جم کردم رادین هم راحتره من استراحت نخواستم والا اینجا ٢برابر خونمون دویدم ولی بیجاره مامان حوری خیلی اصرار کرد بمونیم ولی دیگه آخر شب اومدیم خونمون
عکسها ادامه مطالب :