بدون عنوان
سلام عسلکم فینگولکم عشق مامان
میخوام یک پست طولانی برات بذارم تا این چند وقت حسابی جبران بشه از حدود ٣هفته پیش شروع میکنم که رفتیم هایپرسان خرید که بعدش شمارو بردیم شهر بازی که حسابی خوش گذروندی
داخل رستوران بعد از شام
هفته بعدش سالگرد پدر بزرگم خدابیامرز بود و مامان حوری زنگ زد گفت بریم خونه مامان بزرگینا و ما هم از خدا خواسته صبح رفتیم ولی باباسعید بعد از ظهر بود که اومد حسابی خوش گذروندی چون خونه مامان بزرگینا حیاط داره و من بیچاره از صبح که رفتیم تا شب بخاطر تو حیاط بودم حتی نهارمم تو حیاط خوردم
اون روز همه خیلی به موهات گیر دادن و هی میگفتن موهای رادینو کوتاه کن دیگه تقریبا ساعت ٣و٤ بعد از ظهر بود که بابا حسنم اومد خونه مامان بزرگینا و وارد بحث ما شد و اصرار که الان ببریم موهای رادینو کوتاه کنیم که بلاخره با کلی مکافات قبول کردم و بابا حسن تو و نورارو برد آرایشگاه خیلی دلم شور میزد همش فکرهای منفی تو سرم بود که نکن گریه کنی نکنه اتفاقی بیوفته که تقریبا بعد حدود ٤٥ دقیقه دیدم به به گل پسرم تاج سرم چه خوشگل شده با بابا حسن و نورا وارد حیط شد البته بابا حسن گفت یکمی گریه کردی و وقتی آقای آرایشگر میخواسته دور سرتو ماشین کنه حسابی ترسیدی و بابایی هم از خیر ماشین گذشته وقتی اومدین همه برات دست زدن و بابا حسنم زحمت کشیده بود برات شیرینی هم خریده بود چون اولین بار بود که میرفتی آرایشگاه خلاصه نقشه کشیدیم بابا سعیدو یکم اذیت کنیم و بهش زنگ زدم گفتم بابایی تو رو برده آرایشگاهو از ته موهاتو زده و بابا سعیدم کلی ناراحت شد و قرار بود ساعت ٨و٩ برای شام بیاد که ساعت ٦:٣٠ خونه مامان بزرگ بود و وقتی تورو دید حسابی خوشحال شد وگفت خیلی خوب شده و چرا بابایی ازت فیلم نگرفته... و منم دوربین یادم رفته بود و متاسفانه ازت عکس ننداختم
و فردای اون روز یعنی جمعه مامان شهلا زنگ زذ و گفت چون دستشو عمل کرده و نتونسته مهمونی عیدشو برگذار کن همه رو دعوت کرده دماوند رستوران و ما هم مثل همیشه باهاشون رفتیم که خاله شهناز باخانواده سیمین جون با خانواده و خاله ماری با خانواده و مهناز دخترش با خانواده و دایی شاپورینا و مادرجونو آقاجون (پدربزرگ و مادربزرگ باباسعید)مهموناشون بودن و بعد از نهار رفتیم کیلان سر زمین مامان شهلااینا
رادین جونم تو خیلی بد ماشینی و هر موقع ما مسافرت یا راهی که یک مقدار دور باشه بریم حتما بالا میاری و تواین پیکنیکی که رفتیم ٣ بار این اتفاق افتاد ومن همش در حال لباس عوض کردن بودم و خدا شکر چون حدس میزدم این اتفاق میوفته برای خودمم لباس آورده بودم
رادین با متین جون