radinradin، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

@برای نفسم رادین@

بدون عنوان

1392/6/12 16:06
نویسنده : mamane radin
216 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلکم فینگولکم عشق مامان

میخوام یک پست طولانی برات بذارم تا این چند وقت حسابی جبران بشه از حدود ٣هفته پیش شروع میکنم که رفتیم هایپرسان خرید که بعدش شمارو بردیم شهر بازی که  حسابی خوش گذروندی

 

 

 

داخل رستوران بعد از شام

 

هفته بعدش سالگرد پدر بزرگم خدابیامرز بود و مامان حوری زنگ زد گفت بریم خونه مامان بزرگینا و ما هم از خدا خواسته صبح رفتیم ولی باباسعید بعد از ظهر بود که اومد حسابی خوش گذروندی چون خونه مامان بزرگینا حیاط داره و من بیچاره از صبح که رفتیم تا شب بخاطر تو حیاط بودم حتی نهارمم تو حیاط خوردم ناراحت

اون روز همه خیلی به موهات گیر دادن و هی میگفتن موهای رادینو کوتاه کن23.gif  دیگه تقریبا ساعت ٣و٤ بعد از ظهر بود که بابا حسنم اومد خونه مامان بزرگینا و وارد بحث ما شد و اصرار که الان ببریم موهای رادینو کوتاه کنیم که بلاخره با کلی مکافات قبول کردم و بابا حسن تو و نورارو برد آرایشگاه خیلی دلم شور میزد همش فکرهای منفی تو سرم بود که نکن گریه کنی نکنه اتفاقی بیوفته که تقریبا بعد حدود ٤٥ دقیقه دیدم به به گل پسرم تاج سرم چه خوشگل شده با بابا حسن و نورا وارد حیط شد البته بابا حسن گفت یکمی گریه کردی و وقتی آقای آرایشگر میخواسته دور سرتو ماشین کنه حسابی ترسیدی و بابایی هم از خیر ماشین گذشته13.gif وقتی اومدین همه برات دست زدن و بابا حسنم زحمت کشیده بود برات شیرینی هم خریده بود چون اولین بار بود که میرفتی آرایشگاه خلاصه نقشه کشیدیم بابا سعیدو یکم اذیت کنیم و بهش زنگ زدم گفتم بابایی تو رو برده آرایشگاهو از ته موهاتو زده و بابا سعیدم کلی ناراحت شد و قرار بود ساعت ٨و٩ برای شام بیاد که ساعت ٦:٣٠ خونه مامان بزرگ بود و وقتی تورو دید حسابی خوشحال شد وگفت خیلی خوب شده و چرا بابایی ازت فیلم نگرفته... و منم دوربین یادم رفته بود و متاسفانه ازت عکس ننداختمناراحت

و فردای اون روز یعنی جمعه مامان شهلا زنگ زذ و گفت چون دستشو عمل کرده و نتونسته مهمونی عیدشو برگذار کن همه رو دعوت کرده دماوند رستوران و ما هم مثل همیشه باهاشون رفتیم که خاله شهناز باخانواده سیمین جون با خانواده و خاله ماری با خانواده و مهناز دخترش با خانواده و دایی شاپورینا و مادرجونو آقاجون (پدربزرگ و مادربزرگ باباسعید)مهموناشون بودن و بعد از نهار رفتیم کیلان سر زمین مامان شهلااینا

 رادین جونم تو خیلی بد ماشینی و هر موقع ما مسافرت یا راهی که یک مقدار دور باشه بریم حتما بالا میاری و تواین پیکنیکی که رفتیم ٣ بار این اتفاق افتاد ومن همش در حال لباس عوض کردن بودم و خدا شکر چون حدس میزدم این اتفاق میوفته برای خودمم لباس آورده بودم

 

 

رادین با متین جون

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

سعیده ، مامان هومان
12 شهریور 92 1:33
خیلی خیلی خوجل شدی رادین عزیز دست بابا حسن درد نکنه که شما رو بردند آرایشگاه و شما اینقدر ماه شدی


mer30 khale mehrabonam
رضوان مامان رادین
12 شهریور 92 15:37
به به آقا رادین خوشگل و خوشتیپ...ای جونم


mer30 khaleee jooonam
مامان الناز
12 شهریور 92 16:28
رادین جونم خیلی مامانی و خوشگل شدی عزیزم


mer30 aziiizam
سحر(آبجی محمد طاها)
12 شهریور 92 19:26
سلام اقا رادین خوشتیپ....پیش ما بیا


hatman aziiizam
مامان رادین جون
14 شهریور 92 1:05
ای جونم خوشگل که بودی جیگر شدی
خدا گدربزرگتون وبیامرزه خاله جونم


mer300000 khaleee jonam
مریم
16 شهریور 92 16:06
اول از همه سالگرد پدرتون و تسلیت عرض میکنم
به به هایپرسان: پرنیا که عاشقه هایپرسانه.
چه قد خوشگل شدی رادین جون البته مثله همیشه....
امیدوارم حسابی بهتون خوش گذشته باشه


mer30aziiizam pedar bozorgam bod
mer30 khaleee mehrabon