خانه اسباب بازی برای اولین بار
رادین جونم نفس مامان عاشقتم
پسر گلم یک چند وقتی بود که بابا سعید خیلی روت حساس شده بود و هی کاراتو زیر ذره بین میبرد و در موردش صحبت میکرد تا جاییکه منم کم کم حساس شدم مثلا وقتی میبردیمت پارک بچه های دیگه توپت رو ازت میگرفتن و تو هیچ عکس العملی نشون نمیدادی و خیلی مسالمت آمیز میرفتی سراغ یه بازی دیگه و اگه بچه ای اذیتت میکرد یا میزدت از خودت دفاع نمیکردی و میومدی سراغ من و سعید خلاصه مامانی حسابی فکرمونو مشغول کرده بودی تا اینکه تصمیم گرفتم این مساله رو با روانشناس نی نی وبلاگ مطرح کنم که متاسفانه جواب قانع کننده ای نگرفتم چون به من گفت کار تو بدلیل ترس و استرس واینکه من و سعید با هم دعوا و دادو بیداد نکنیم آخه بخدا اصلا من و سعید با هم دعوا نمیکنیم چه برسه به دادو بیداد گاهی اوقات بحث میکنیم ولی خدارو شکر تا الان به دعوا نرسیده اگه مساله حاد باشه جفتمون اهل سکوتیم تا زمان بگذره و در موردش صحبت کنیم
خلاصه مامانی رفتیم سراغ یک مشاور کودک و این مساله رو با اون در میون گذاشتیم که نظر اون خانم هم این بود که چون تو بچه اول هستی و هم تو خانواده من وهم خانواده سعید بچه نیست و شما تو هر دو خانواده نوه اولی و همبازی نداری رفتارت مثل بزرگتر ها شده و حتما باید بیشتر بری بیرون و با بچه ها بیشتر در ارتباط باشی خلاصه مامان جون این شد که تصمیم گرفتم ببرمت خانه اسباب بازی
روز اول که رفتیم شما دوست نداشتی بری با بچه ها بازی کنی و مربی اونجا هم گفت که بچه های زیر ٢ سالو قبول نمیکنه خلاصه با کلی خواهش گفت اگر گریه کنه دیگه نیارش که خوشبختانه گریه نکردی و حدود ٤٠ دقیقه بدون من اونجا موندی
متاسفانه نذاشتن وقتی داخل شدی ازت عکس بندازم نمیدونم چرا