radinradin، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

@برای نفسم رادین@

واکسن 18 ماهگی

1392/4/29 17:45
نویسنده : mamane radin
471 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم شب قبل از واکسن ١٨ ماهگیت با مامان شهلا و بابا علی رفتیم رستوران سنتی تو دماوند خیلی بهت خوش گذشت البته فقط به تو

حسابی شیطونی کردی و آتیش سوزوندی大牙豌豆0002 نه خودت شام خوردی نه گذاشتی من شاممو بخورمHONG女孩0012

 

 

 

 

 

 

 

به جای شام داری یخ میخوری飞信0035

 

 

 

 

 

 

از اونجا که راه افتادیم اینقدر خسته شده بودی که تو ماشین خوابت برد 飞信0045منم به بابا سعید از

 یک هفته جلوتر گفته بودم برای روز واکسنت مرخصی بگیره ولی مثل اینکه موافقت نکرده بودن و نتونست مرخصی بگیره 飞信0064خلاصه صبح ساعت ١٠ بیدار شدی و صبحانه ات رو خوردی که بابا سعید اومد (مرخصی ساعتی گرفته بود) که واقعا خوشحال شدم飞信0042 بعد با هم رفتیم خانه

 بهداشت اول قدو وزنت رو گرفتن که مثل همیشه وزنت کم بود  بعد هم بابایی تو رو برد تو اتاق و

 واکسنت رو زدی که خانم واکسنو به دو تا دستات زد الهی مامان برات بمیره عزیز دلم از اونجا

 اومدیم خونه که اصلا اجازه ندادی برات کمپرس آب سرد بذارم تا شب خوب بودی ولی یکدفعه 飞信0018شب تب کردی تا صبح با هم بیدار بودیم飞信0031 و میگفتی دس درد منم دستتو بوس میکردم

 که دردش خوب بشه  بعد هم آهنگ باب اسفنجی رو که خیلی دوست داریو برات گذاشتم که سرگرم

 باشی و مدام پاشویه ات میکردم آخه مامانی ازتب خیلی میترسم خلاصه ساعت ٤ صبح بابا بیدار شد و

 اومد به من گفت تو برو بخواب من هواسم هست وتو رو گذاشت تو تابت منم رفتم خوابیدم تا ساعت

٧ صبح که بابا میخواست بره سر کار

خلاصه روز بعد هم خیلی اذیت کردی هم خودتو هم منو اصلا نمیخوابیدی هر چی بهت میدادم بخوری بالا میاوردی ٣ با این اتفاق افتاد 飞信0046تا اینکه به سعید زنگ زدم خودمم آماده شدم تا بیاد بریم دکتر

 که یکدفعه دیدم بابا حسن اومد دیذنت  یکم از بابایی پذیرایی کردم تا سعید بیاد بریم دکتر که دیدم بابایی

 داره بهت میوه میده و تو هم تند تند میخوری منم دادو بیداد که نه بابا بهش نده الان بالا میاره که دیدم

 خبری نشد بعد بابا حسن گفت نهار پسرمو بیار بهش بدم بخوره برات آردم وخوردی که خدا روشکر

 بالا نیاوردی بعدشم گرفتی خوابیدی بابا سعید ساعت ٣:٣٠ بعداز ظهر که از سر کار اومد گفتم که خدا رو شکر حالت بهتر و نیازی به دکتر نیست飞信0010

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مرمر(مامی کسرا)
30 تیر 92 1:46
آخی عزیزدلم قربونت برم رادین جونم چقدر ناراحت شدم ..ایشالا که زودی خوب شی خاله...واقعا که این واکسن 18 ماهگی دردناکه..من از هین الان میترسم...

بوس برا گل پسر خاله.....


natars aziiizam eshala bara kasra joonam az in etefagha nemiofteee
مامانی رادین جونی
30 تیر 92 2:10
ای جونم خاله مبارکه دیگه راحت شدی ها تموم شد خدارو شکر
وای که این روزها برای پسری من هم هست اون وقع شما آقا شدی و به پسر من دلداری میدی باشه خاله جونی


mer30 aziizam radin jan mashala vase khodesh mardiye ehtiyaj be deldarii nadaree
رضوان مامان رادین
31 تیر 92 18:46
خدا را شکر پروسه واکسن زدن رادین جونی هم تموم شد..وای که من کلی استرس میگرفتم واسه واکسن رادین


akh goftii belakharee khodaro shokr tamom shod ta 6 salegii rahatiiim
سعیده ، مامان هومان
3 مرداد 92 16:20
آخه گریه ام گرفت ، هم برای دل مامان جونت ، هم برای گل پسر که دستش درد می کرد، خدا شکر که خوب شدی عزیز دلم


mer30 mehrabonam