بدون عنوان
اول از همه سلام به همه دوستهای خوب و مهربونم که تو این چند وقت جویای حال ما بودن ...
من و رادین همتونو دوست داریم و امیدواریم این دوستیها همیشه پابرجا بمونه
حالا سلام به گل پسر مهربونم که عاشقانه میپرستمش
رادین جونم الان حدود ١ ماهی میشه که نتونستم اینجا برات چیزی بنویسم که البته همه رو برات تو دفترچه یادداشت خودم نوشتم که یادم نره خوب از حدود ١ ماه پیش شروع میکنیم
اول از همه دعوت شده بودیم تولد ملورین که خیلی خوش گذشت البته ما همون شب عروسی هم دعوت بودیم ونتونستیم تا آخر تولد باشیم واقعا حیف شد یعنی تو ١روز هم عروسی هم تولد اونوقت تولد شرق تهران عروسی غرب تهران دیگه خودت فکرشو بکن ...
این تنها عکسی بود که تونستم از شما دو تا وروجک بندازم
اینم ملورین کفشدوزکی
اینم گیفتی که تهمینه جون زحمت کشیده بود
اینجا آماده شدی برای عروسی
رادین جونم دقیقا یک ماه پیش بود که تصمیم گرفتم که دوباره کار طراحی و نقاشیمو شروع کنم آخه فعلا طبقه ٤ خونمون خالیه و گفتم وسایلمو بذارم بالا تا وقتی شما خوابی برم به کارام برسم و شمارو گذاشتم پیش مامان شهلا و با بابا سعید رفتیم میدون انقلاب برای تهیه وسایل مورد نیازم خلاصه وقتی برگشتیم دیدم مامان شهلا میگه رادین از صبح هیچی نخورده و حالت تهوع داره از اونجا بود که شروع شد ٣ روز اسهال بودی و بعد از اون هم ١ هفته کامل هر چی میخوردی بالا میاوردی همون روز اول با دکترت تماس گرفتم و بردمت پیشش که گفت تا تمام آزمایشات رو انجام نده نمیتونم براش دارو بنویسم و یک سونوگرافی هم برات نوشت تا مطمئن بشه رفلکس معده نداری رادین جونم بردیمت آزمایشهارو انجام دادی و گفتن چون آزمایشها تخصصی جوابش ٨ روز طول میکشه خلاصه مامان جون تا جواب آزمایشها آماده بشه شما خوب شدی و دوره بیماریت تموم شد وقتی آزمایشهارو به دکتر نشون دادیم خدارو شکر همه چیز خوب بود فقط یک مقدار آهن خونت پایین که اونم با قطره آهن درست میشه
اینجا آماده شدی بریم محل کار باباسعید که از اونجا بریم دکتر
توی پارک منتظریم تا بابا سعید بیاد
٥ شنبه همون هفته با یکی از دوستامون که نی نی شون همسن خودت قرار گذاشتیم بریم بیرون تا شما هم حال و هوایی عوض کنی
اینجا سالن بازی رستورانی که رفتیم
فینگیل من اولین بار که صورتشو نقاشی میکنه
رادین و آوا
یک چند سالی که خاله سهیلا (خاله خودم )به خاطر کار شوهرش رفته ساوه و اونجا زندگی میکنه و همیشه به ما اصرار میکنه که بریم و چند روزی پیش اونا بمونیم که هیچ وقت جور نمیشد که بلاخره طلسم شکسته شد و من و تو برای اولین بار مسافرت ٢ نفره رو تجربه کردیم و قرار شد ٣شنبه بریم و بابا سعید هم ٥شنبه بیاد دنبالمون البته خیلی هم دو نفره نبود چون مامان حوری و خاله سمیرا و خاله زهرا (خاله خودم) و مامان بزرگ هم همراهیمون کردن و اونا هم قرار گذاشتن تا آقایون ٥ شنبه بهمون اضافه بشن چون شوهر سهیلا هم بخاطر کارش ماموریت بود و خلاصه فقط خانوما بودن بجز گل پسر که حسابی با نورا خوش گذروند
چون روبروی پیش دبستانی نورا پارک بود هر روز میرفتیم دنبالش ...
٥ شنبه که آقایون اومدن شوهر سهیلا پیشنهاد داد که بریم خونه باغشون که حالت ییلاقی داره و هوا خیلی خوب و ما هم با کمال میل قبول کردیم
نورا ورادین
هفته بعدشم که یک مسافرت ٢ روزه رفتیم باغچه بابا علی البته قرار بود بیشتر بمونیم بخاطر اینکه من یادم رفته بود که به نسیم جون قول داده بودم تابلوهامو برای نمایشگاهش میفرستم زودتر برگشتیم
نمایشگاه فقط ٣ روز بود و برای روز آخر تابلوهارو براش فرستادم و متاسفانه خودمم نتونستم برم