22 ماهگی
سلام عشقم نفسم
رادین جونم ٢٥ ماهگیت مبارک پسرم البته با کمی تاخیر
مامانی جونم دیگه ببخشید سرم خیلی شلوغ بود ایشالا از این به بعد بیشتر برات مینویسم
برات از این ماهی که گذشت یعنی آبان ماه بگم که رفتی تولد آوا و خیلی بهت خوش گذشت
رفتیم خرید لباسهای پاییزه و زمستانه و بررای تو گل پسر کلی لباس خریدیم که البته اینجا به من بیشتر از همه خوش گذشت چون از خرید برای تو واقعا لذت میبرم
وروجک مامان خیلی خوشمزه شدی دیگه بقول مامان حوری باید بخوریمت مهربونم عاشقتم
هر روز شیطون تر از دیروز دیگه بعضی موقعها از دستت کلافه میشم و سرت داد میزنم ولی بعدش مامانی جون خیلی پشیمون میشم و توهم که ماشالا کم نمیاری
حالا از کارات بگم حدود ٣٠ کلمه انگلیسی بلدی دیگه یواش یواش داری جمله هارو کامل بکار میبری عاشق شکلاتی اگه تو غذا قارچ باشه نمیخوری حتما درش میاری حتی اگه خیلی کوچک باشه کتاب داستانهاتو که برات میخونم دیگه حفظ شدی و بعضی جاها با من همراهی میکنی تو غذاها عدس پلو با کشمش و پیتزا رو خیلی دوست داری مسواک زدنت هم فعلا ادامه داره وقتی بابا سعید از ماشین پیاده میشه سریع پشت فرمون میشینی و عینک دودی بابا سعیدو میزنی و ماشین رو روشن میکنی و برف پاک کنو میزنی و شروع میکنی به رانندگی
تمام حیوانات رو با صداهاشون بلدی اعداد رو هم به تنهایی از ١ تا ٧ میشماری
وقتی از دستت عصبانی میشم سریع میای میگی سمی جان عزیزم مامان نازی منم همه چی یادم میره
راستی مموری دوربینو درآوردی و گازش زدی فعلا ازت عکس جدید ندارم تا ببینم میشه کاری کرد و از این مورد خیلی از دستت ناراحت شدم
دوست دارم نفسم
اینم عکس تولد آوا