radinradin، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

@برای نفسم رادین@

بدون عنوان

1392/9/13 17:27
نویسنده : mamane radin
164 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسر مهربونم عزیز دلم دوست دارم قلب

امروز بلاخره موفق شدم بیام تا از این ماه و کارهای جدیدت برات بنویسم

رادین جونم دیگه بزرگ شدی مامانی دیگه یواش یواش متوجه حرفهای من و بابایی میشی وقتی عکسها و فیلمهای قدیمو میبینم حسابی دلم میگیره وای خدایا شکرت ولی جه زود گذشت خیال باطل

رادین جونم واقعا هر روز شیرین تر و خواستنیتر میشی با اینکه این روزها خیلی اذیتم میکنی مخصوصا برای خوابت بازم عاشقانه میپرستمت نفسم بغل

تو این روزهای قشنگ خدا خیلی جاها رفتیم وخیلی اتفاقات خوب افتاده که بعدا برات مینویسم و عکسهاشو میذارم

اول از همه از ماه محرم بگم که گذشت وقتی برای اولین بار هیت عزاداریو تو خیابون دیدی گفتی مامان تولد عروسی  چون قبل از ماه محرم چند تا مهمونی و تولد دعوت بودیم و اونجا گیتاروجاز و ... دیده بودی فکر میکردی هییت ها هم تولد و هر شب به بابا سعید میگفتی بریم تولد خنده 

اصلا دوست نداری با تلفن صحبت کنم و همش میگی مامان بسه مامان بسه اگه یکم تلفنم طولانی بشه شروع میکنی به خرابکاری تا من مجبور شم تلفنو قطع کنم بیشتر کتاباتو پاره کردی ودیگه دوست نداری برات بخونمشون مگه یه جاهای مخصوصشو

اهل کارتون و تلوزیون هم نیستی و فقط عمو پورنگو دوست داری و البته همچنان باب اسفنجی

وای دیگه از خوابت نگم که کلا بیچارم کردی خواب ظهر که دیگه کلا تعطیل خواب شبم هر موقع که بیهوش بشی به خاطر همین هم هست که دیگه زیاد نمیتونم بیام برات بنویسم چون اینقدر خسته میشم که منم با تو خوابم میبره ولی بیچاره بابا سعید که صبح زود هم میخواد بره سر کار و شما نمیذاری بخوابه

دیگه هر وقت میریم خونه مامان حوری یا مامان شهلا دوست نداری بریم خونه ومیگی باید اینجا بخوابیم

کلا مامان جون ماشالا خیلی شیطون شدی

فعلا از آموزش زبان خیلی لذت میبری و هر جا که میریم خودت میگی مامان بپرس اگه من کلمه ای یادم بره خودت یادآوری میکنی

خانه اسباب بازی هم هفته ای ٢بار میبرمت ولی جدیدن دیگه اونجارو دوست نداری با اینکه قبلا خودت تنها میموندی الان دیگه منم حتما باید کنارت باشم جدیدا خیلی وابسته شدی

وای رادین جونم عاشق اون زمانی ام که میایی و مامانیو بغل میکنی و شروع میکنی به بوسیدن و میگی عزیزم دوست دارم مامان سمی نازی نازی اون موقع است کهمیخوام بخورمت و همه خستگیم در میره

راستی داریم یواش یواش آماده میشیم برای تولد گل پسر اگه یکم دیر اومدم ببخشید مامان جان چون کارهای تولدتو دوست دارم خودم انجام بدم

راستی یه چیز دیگه که یادم رفت :سعید عزیزم دوست دارم  و نمیدونم چجوری جواب خوبیها و عاشقانه های قشنگت رو بدم  مرسی بخاطر همه چیزماچ

رادین عزیزم دوست دارم یه عالمه هر چی بگم بازم کمه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

رضوان مامان رادین
13 آذر 92 18:34
عسلمممممم...وابی که چه باحال به هییت میگفته تولد
mamane radin
پاسخ
mer300000 aziiiizammm
tahana
13 آذر 92 22:36
Ghorbone lahne bacheghonat beram nanaz
mamane radin
پاسخ
mer30000 khaleee mehrabooon
مامان الناز
15 آذر 92 2:46
برای رادین کوچولو
mamane radin
پاسخ
mer300000 aziiizam
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
20 آذر 92 5:34
چه روزهای خوبی ان شالله همیشه خوش باشید بلاخره رادین جون تولود رفت یا رفت هیت از دست این وروجک هااااا
mamane radin
پاسخ
mer3000 aziizam vaghan