radinradin، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

@برای نفسم رادین@

بدون عنوان

عزیز دلم صبح که بیدار میشی اول یه زنگ به بابا سعید میزنیم وبهش کلی روحیه و انرزی میدیم بعد با مامان حوری صحبت میکنیم که عاشق ادو ادو گفتن های تو صحبت کردن رادین با مامان حوری رادین = ادو بوس بوس   مامان حوری = مامانی و چندتا دوست داری رادین = ١٠تا مامان حوری = ببعی میگه رادین = بع بع مامان حوری = دمبه داری؟ رادین = نه نه مامان حوری = جوجو چی میگه رادین = جیک جیک مامان حوری = پیشی چی میگه رادین = مومو مامان حوری = هاپو چی میگه رادین = هاپ هاپ البته اون وسط قربون صدقه های مامان حوری و سانسور کردم ...
27 خرداد 1392

باغ وحش

رادین جونم جمعه قرار بود بریم فیروزکوه که بابایی گفت بخاطر اتوبان جدید پردیس راه و بستن و مامان شهلا پیشنهاد داد بریم باغ وحش  البته چه عرض کنم مامانی چه باغ وحشی حیوونای بیچاره رو انداخته بودن تو قفس و بدون هیچی حتی جزیی ترین امکانات حسابی دلم گرفت حالا بگذریم به شما که خیلی خوش گذشت حسابی ذوق زده شده بودی مخصوصا پیش میمونها از اونجا هم بابا علی مارو  برد رستوران سنتی و نهار مهمون اونا بودیم وبرای شما دیزی مخصوص همیشگی و سفارش دادن                               &...
27 خرداد 1392

دماوند

رادین جونم چند سال پیش که بابا سعید  از طرف محل کارش برای اولین بار ماموریت خارج از محدوده تهران خورده بود .اطراف دماوند با یک جای خیلی زیبا و خوش آب و هوا آشنا شده بود به نام کیلان بعد با تعریفهای بابا سعید از کیلان برای پیک نیک رفتیم اونجا و هممون خیلی خوشمون اومد و بابایی و مامان شهلا تصمیم گرفتن اونجا یه زمین یا ویلا بخرن که بعد از یه مدتی موفق شدن اونجا یه زمین بخرن خلاصه پسرم جمعه رفته بودیم کیلان که هم آب و هوایی تازه کنیم هم یه سری به زمین بابایی بزنیم که میخوان بسازن عزیز مامان بهت خیلی خوش گذشت حسابی با مامان شهلا کیف کردی نهارو که خوردیم رفتیم پیش گوسفندها شما هم که عاشق حیوونا فرقی نمیکنه هر چی که باشه وای من که د...
27 خرداد 1392

بدون عنوان

رادین جون این روزا خیلی شیطون شدی دیگه واقعا بعضی وقتها خسته میشم بعضی وقتها هم عصبانی توی این ٦ سالی که با بابایی ازدواج کردم و تو این محل زندگی میکردیم هیچکی مارو نمیشناخت ولی ماشالا از وقتی که شما راه افتادی سرشناس شدیم صبح که چشمهای قشنگتو باز میکنی میری دم در وایمیستی و شروع میکنی  دددددددددد منم که نمیتونم جلوت مقاومت کنم سریع آماده میشم و میریم دد   بابایی هم که بیچاره ازسر کار میاد اجازه نمیدی لباساشو عوض کنه با داداو بیداد ددددددددد   خلاصه این روزها برنامه ای داریم باهات ولی عزیزم خدارو شکر میکنم بخاطر وجود تو نازنینم و به درگاهش دعا میکنم که همیشه سالم باشی وخوشحال دوست دارم   ...
20 خرداد 1392

آتلیه تولد 1 سالگی

عزیز دلم من و بابایی هر سال سالگرد ازدواجمون میرفتیم آتلیه ولی چون سالگرد ازدواج ما به تولد شما تقریبا نزدیک شدقرار گذاشتیم امسال با همدیگه خانوادگی عکس بندازیم ولی نشد چون از قبل وقت گرفته بودیم و بیعانه پرداخت کرده بودیم نمیشد کنسلش کرد برای بابایی یه جلسه مهم پیش اومد ونتونست بیاد منم با مامان شهلا ازانس گرفتیم و تو رو بردیم بابایی میگفت من با تو عکس بندازم ولی من قبول نکردم عوضش مامان شهلا عکسهای قشنگی با شما انداخت ...
18 خرداد 1392