radinradin، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

@برای نفسم رادین@

بدون عنوان

بالاخـــــــــــــره بعد از دو ماه قرارمون فیکس شد   قرار: جمعه 29 آذر 92 ساعت 3 بعد از ظهر   مکان : مرکز خرید تیراژه سرزمین عجایـــــــــب   لطفا اگر خواستید بیاید تو همین تاپیک نظر بذارید   ممنون   میبینمتـــــــــــــــون مهربونا   مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاچ به وبلاگ نی نی های ٩١ مراجعه شود www.ninihaye91.niniweblog.com   ...
13 آذر 1392

بدون عنوان

سلام به پسر مهربونم عزیز دلم دوست دارم امروز بلاخره موفق شدم بیام تا از این ماه و کارهای جدیدت برات بنویسم رادین جونم دیگه بزرگ شدی مامانی دیگه یواش یواش متوجه حرفهای من و بابایی میشی وقتی عکسها و فیلمهای قدیمو میبینم حسابی دلم میگیره وای خدایا شکرت ولی جه زود گذشت رادین جونم واقعا هر روز شیرین تر و خواستنیتر میشی با اینکه این روزها خیلی اذیتم میکنی مخصوصا برای خوابت بازم عاشقانه میپرستمت نفسم تو این روزهای قشنگ خدا خیلی جاها رفتیم وخیلی اتفاقات خوب افتاده که بعدا برات مینویسم و عکسهاشو میذارم اول از همه از ماه محرم بگم که گذشت وقتی برای اولین بار هیت عزاداریو تو خیابون دیدی گفتی مامان تولد عروسی  ...
13 آذر 1392

22 ماهگی

سلام عشقم نفسم رادین جونم ٢٥ ماهگیت مبارک پسرم البته با کمی تاخیر مامانی جونم دیگه ببخشید سرم خیلی شلوغ بود ایشالا از این به بعد بیشتر برات مینویسم برات از این ماهی که گذشت یعنی آبان ماه بگم که رفتی تولد آوا و خیلی بهت خوش گذشت رفتیم خرید لباسهای پاییزه و زمستانه و بررای تو گل پسر کلی لباس خریدیم که البته اینجا به من بیشتر از همه خوش گذشت چون از خرید برای تو واقعا لذت میبرم وروجک مامان خیلی خوشمزه شدی دیگه بقول مامان حوری باید بخوریمت  مهربونم عاشقتم هر روز شیطون تر از دیروز دیگه بعضی موقعها از دستت کلافه میشم و سرت داد میزنم ولی بعدش مامانی جون خیلی پشیمون میشم و توهم که ماشالا کم نمیاری حالا از کارا...
1 آذر 1392

بدون عنوان

اول از همه سلام به همه دوستهای خوب و مهربونم  که تو این چند وقت جویای حال ما بودن ...  من و رادین همتونو دوست داریم و امیدواریم این دوستیها همیشه پابرجا بمونه حالا سلام به گل پسر مهربونم که عاشقانه میپرستمش رادین جونم الان حدود ١ ماهی میشه که نتونستم اینجا برات چیزی بنویسم که البته همه رو برات تو دفترچه یادداشت خودم نوشتم که یادم نره خوب از حدود ١ ماه پیش شروع میکنیم اول از همه دعوت شده بودیم تولد ملورین که خیلی خوش گذشت البته ما همون  شب عروسی هم دعوت بودیم ونتونستیم تا آخر تولد باشیم واقعا حیف شد یعنی تو ١روز هم عروسی هم تولد اونوقت تولد شرق تهران عروسی غرب تهران دیگه خودت فکرشو بکن ...   ...
29 مهر 1392

بوی ماه مدرسه )20 ماهگی(

سلام عزیز  دلم کم کم داریم نزدیک فصل پاییز میشیم و باز هم حال و هوای مدرسه نمیدونم چرا هر وقت نزدیک ماه مهر میشیم دلم میگیره یاد مدرسه دبیرستان دانشگاه واقعا یادش بخیر چه زود گذشت  چه روزهای خوبی ... ولی با تمام خوبیهاش مثل الان نمیشه که کنار گل پسرم و سعید عزیزم هستم ٢٠ ماه گذشت و چه زود گذشت الان ٢٠ ماهه که مامان شدم بعضی وقتها که فکرشو میکنم باورم نمیشه  وقتی عکساتو نگاه میکنم دلم برای اون روزها تنگ میشه با اینکه هر روز شیرینترو خوشمزه تر میشی تو این روزها که داره تند تند میگذره حسابی شیطون شدی البته فعلا فوق العاده پسر حرف گوش کنی هستی شبها موقع خواب حتما باید برات کتاب بخونم یا قصه تعریف کنم تا بخ...
27 شهريور 1392

قرار وبلاگی

سلام عشق مامان نفسم روز جمعه خیلی روز خوبی بود هم برای ما و هم برای تو عزیز دلم چون من و بابا سعید با آدمهای خوب و مهربونی آشنا شدیم و تو هم یک عالمه دوست خوب پیدا کردی ساعت ٤ بعدازظهر روز جمعه نمایشگاه بین المللی سالن ٣٨a با نی نی ها و خانواده های محترمشون قرار گذاشتیم و ما از طریق زینب جون مامان امیر علی با بقیه دوستهای مجازیمون (مامانا و نی نی هاشون) آشنا شدیم که یه روز خوب و به یاد موندنی رو تجربه کنیم           آقا رادین وسط دو تا عروسک   نفسم رادین - امیر علی  - آرتین  - فاطمه یسنا  - آرنیکا -مهیار ...
24 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام عشقم نفسم تو این مدتی (٤جلسه) که میبرمت خانه اسباب بازی کلی دوستهای جدید پیدا کردی که البته همش بخاطر مربی مهربونت که حسابی دلشو بردی و هر چی ازش بخوای بهت نه نمیگه مرسی صبا جون بخاطر مهربونیت ٥ شنبه ای که گذشت ماماناو نی نی های خانه اسباب بازی تو پارک مادران با هم قرار داشتن که به ما هم خیلی اصرار کردن بریم ولی متاسفانه به دلایلی نشد بریم ایشالا دفعه بعد رادین جونم اون موقعها که تو هنوز بدنیا نیومده بودی تو یکی از ولنتاینها بابا سعید برام یه خروس خوشگل خریده بود و من خیلی دوسش دارم  جدیدن میای بغلش میکنی و میگی این من این من البته اگه بخوام برات از چیزهایی که الان خیلی دوسشون داریو  بگم یک ...
17 شهريور 1392

خانه اسباب بازی برای اولین بار

رادین جونم نفس مامان عاشقتم پسر گلم یک چند وقتی بود که بابا سعید خیلی روت حساس شده بود و هی کاراتو زیر ذره بین میبرد و در موردش صحبت میکرد تا جاییکه منم کم کم حساس شدم مثلا وقتی میبردیمت پارک بچه های دیگه توپت رو ازت میگرفتن و تو هیچ عکس العملی نشون نمیدادی و خیلی مسالمت آمیز میرفتی سراغ یه بازی دیگه و اگه بچه ای اذیتت میکرد یا میزدت از خودت دفاع نمیکردی و میومدی سراغ من و سعید خلاصه مامانی حسابی فکرمونو مشغول کرده بودی تا اینکه تصمیم گرفتم این مساله رو با روانشناس نی نی وبلاگ مطرح کنم که متاسفانه جواب قانع کننده ای نگرفتم چون به من گفت کار تو بدلیل ترس و استرس واینکه من و سعید با هم دعوا و دادو بیداد نکنیم آخه بخدا اصلا من و سعید با هم...
13 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام عسلکم فینگولکم عشق مامان میخوام یک پست طولانی برات بذارم تا این چند وقت حسابی جبران بشه از حدود ٣هفته پیش شروع میکنم که رفتیم هایپرسان خرید که بعدش شمارو بردیم شهر بازی که  حسابی خوش گذروندی       داخل رستوران بعد از شام   هفته بعدش سالگرد پدر بزرگم خدابیامرز بود و مامان حوری زنگ زد گفت بریم خونه مامان بزرگینا و ما هم از خدا خواسته صبح رفتیم ولی باباسعید بعد از ظهر بود که اومد حسابی خوش گذروندی چون خونه مامان بزرگینا حیاط داره و من بیچاره از صبح که رفتیم تا شب بخاطر تو حیاط بودم حتی نهارمم تو حیاط خوردم  اون روز همه خیلی به موهات...
12 شهريور 1392