radinradin، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

@برای نفسم رادین@

واکسن 18 ماهگی

سلام عزیز دلم شب قبل از واکسن ١٨ ماهگیت با مامان شهلا و بابا علی رفتیم رستوران سنتی تو دماوند خیلی بهت خوش گذشت البته فقط به تو حسابی شیطونی کردی و آتیش سوزوندی نه خودت شام خوردی نه گذاشتی من شاممو بخورم               به جای شام داری یخ میخوری             از اونجا که راه افتادیم اینقدر خسته شده بودی که تو ماشین خوابت برد منم به بابا سعید از  یک هفته جلوتر گفته بودم برای روز واکسنت مرخصی بگیره ولی مثل اینکه موافقت نکرده بودن و نتونست مرخصی بگیره خلاصه صبح ساعت ١٠ بیدار شدی و صبحانه ات رو خوردی...
29 تير 1392

خونه خاله سمیرا-دالی بازی

سلام گل پسر مامان دیروز رفته بودیم خونه خاله سمیرا که تازه خونه خریدن البته تازه تازه هم که نه یه ذره دیر شد ولی بلاخره رفتیم و کادوی خونشون و بردیم دیگه خاله سمیرا ببخشید دیر شد کم مارو  زیاد حساب کن خودت میدونی اوضاع اقتصادی خراب دیروز خونه خاله سمیرا حسابی اذیت کردی و ماهم قول داده بودیم شب بمونیم ولی دیگه ساعت  ٦:٣٠ تو اوج گرما اومدیم خونه از دست تو وروجک       رادین جونم بگذریم میخواستم یکم از کارهای این روزات بگم که هر روز شیرین تر و دوست داشتنی  تر از قبل میشی هیچ وقت فکر نمیکردم تو زندگیم کسی باش که اینقدر دوستش داشته باشم حتی بیشتر از نفسهام ...
27 تير 1392

خونه مامانی

 سلام وروجک مامان ماشالا مامانی این روزا خیلی شیطون شدی البته بهتر بگم شیطون تر شدی هر روز صبح که با مامان حوری صحبت میکنی حسابی دلبری میکنی و بعدش که من با مامانی صحبت میکنم میگه صدات چرا اینجوریه منم میگم هیچی خسته شدم ازبس دنبال رادین دویدم  مامانی هم میگه آخه این بچه چیکار به کار تو داره بیارش اینجا خودم نگهش میدارم دیروز رفته بودیم خونه مامان حوری قرار بود چند روز بمونیم تا هم مامانی مواظب شماباشه و هم من یکم استراحت کنم آخه از بس دنبالت دویدم حسابی خسته شدم خلاصه مامان جون یه کاری کردی که مجبور شدیم شب برگردیم خونمون از وقتیکه رفتیم گیر دادی به شومینه بعد سفالهای داخلش و که شکوندی خیالت راحت شد رفتی سراغ میزی ک...
13 تير 1392

تولد مامان سمی

سلام گل پسر مامان جمعه تولدم بود ٥ شنبه شب با مامان شهلا و خاله ماری و رفعت جونینا رفتیم باشگاه بانک صادرات خیلی بهمون خوش گذشت حسابی بازی کردی کلی شیطنت رادین جونم اول رفتیم پارک کودک که اونجا حسابی بازی کردی و خوش گذروندی البته منم باهات همراه بودم راستش و بخواهی من از تو بیشتر ذوق زده بودم چون وسایلی که تو پارک بودتقریبا  برای خیلی سالهای پیش بود یعنی اون موقع که من کوچولو بودم یاد بچه گیام افتادم و خلاصه تنهات نگذاشتم و حسابی ...     عکسها در ادامه مطالب :      رادین با بابایی (بابای بابا سعید)           اینجا هم داری با جوجو ارشی ح...
12 تير 1392

یک روز بد

رادین جونم مامانی خیلی ناراحتم و غصه دار الان دو روزه که نخوابیدم آخه دیشب بعد از مدتی با  دوستا و آشناها قرار گذاشتیم که بریم پارک دور هم باشیم و یه دیداری تازه کنیم و هم به شما خوش بگذره   ولی ماشالا مامانی اینقدر شیطونی کردی                 که واقعا خسته شدیم بابایی که کلا دنبال تو بود چون اصلا نمینشستی و فقط شیطونی میکردی منم دیدم بیچاره بابایی خسته شده گفتم بابا بشینه من مواظب تو هستم تا من و دیدی شروع کردی به دویدن و داد زدن که دنبالم نیا منم یواشکی مواظبت بودم که دیدم بابایی هم دوباره به ما پیوست و تو هم از دور یک نینی هم قد ...
12 تير 1392