radinradin، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

@برای نفسم رادین@

بدون عنوان

سلام دوستهای خوب ومهربونم مهم نیست که قفلها دست کیه مهم اینه که کلیدها دست خداست از ته  دل دعا میکنم در این روزهای آخر ماه مبارک رمضان شاه کلید تمام قفلهارو از خدا عیدی بگیری  عید سعید فطر مبارک   ...
19 مرداد 1392

ماجرای بامزه

سلام رادین جونم عزیز دل من عاشقانه دوست دارم این روزها خیلی شیرین تر و خوردنی تر شدی بعضی وقتها واقعا دلم میخواد گازت بگیرم بعد بقلت میکنم حسابی میچلونمت تو هم که این کارو زیاد دوست نداری تا میگم میام میخورمت شروع میکنی به فرار و خنده خلاصه این شده یه بازی برای منو تو چند وقت پیش رفته بودیم خونه مامان بزرگ (مادر بزرگ من ) نورا جونم اونجا بود خیلی شیرین کاری کردی منم نتونستم خودمو کنترل کنم یه دفعه گفتم الان میام میخورمت که دیدم نورا رفته قایم شده میگه نه نخورش ممماماااانننننننن بعد هاج و واج داره منو نگاه میکنه منو میگی پیش خودم گفتم یعنی اینقدر شبیه ادم خورام که بچه ترسید حالا مگه ول میکنه خاله نخوریش تورو ...
17 مرداد 1392

کارهای جدید

وروجک خوشمزه مامان عاشقتم جدیدن از روی برج هوش رنگها روبهت یاد دادم و تو هم خیلی خوب یاد گرفتی ٥ تا کلمه انگلیسی دیگه هم یاد گرفتی که تا الان جمعا میشه ١٠ تا از عدد ١ تا ٣ را به راحتی و بدون کمک میشماری و ٤ و٥ رو من کمکت میکنم رادین عزیزم یه شعر جدید یاد گرفتی یه توپ دارم قیقی سرخ و سفید و آبببی میزنم زمین هوا نیدونی   آبی = آبی سیاه = سیاه بنفش = منش صورتی = صویی سفید = فسید سبز = سز زرد = زد خودکار = پین سگ = دگ سلام = های آبی = بلو جوجه = چیک   ...
14 مرداد 1392

قرار وبلاگی

سلام قند عسل مامان دیروز یه روز خیلی خوب بود در کنار ملورین جون ومامان مهربونش چند وقت پیش که داشتم با تهمینه جون مامی ملورین چت میکردم متوجه شدم خونشون چقدر به خونه مامان حورینا نزدیک و قرار شد یه روز که ما میریم خونه مامانی به تهمینه جون خبر بدیم تا همدیگه رو ببینیم خلاصه دیروز باهاشون تو پارک آب ساعت ١٠:٣٠که سر کوچه مامان حوریناست قرار گذاشتیم و موفق شدیم تا دوستهای مهربون و خوبمون و ببینیم   وقتی ما رفتیم تهمینه جون با دختر گلش اونجا بودن وچون تو پارک آب وسایل بازی بچه هانیست تصمیم گرفتیم شما دو تا فسقلیو ببریم پارکی که یکم بالاتر بود وتوش وسایل بازی بچه ها هم بود تا شما هم سرگرم بشید حالا بماند که چجوری شمارو بردیم ...
1 مرداد 1392

ماه-نقاشیهای رادین -لغت نامه

سلام به گل پسرم قند عسلم رادین جونم هر بار که میخوام چیزی برات بنویسم دوست دارم قبلش کلی از احساساتم نسبت به تو برات بگم ولی واقعا کار سختی این همه احساس و نمیشه نوشت فقط باید بهت بگم خیلی دوست دارم خیییییییییییییییییییلی زیییییییییییییییییییاددد خوب حالا بریم سراغ کارای جدیدت : ١-نقاشیهای خیلی خوشگلی میکشی البته نقاشی که نه خط خطی های خوشگلی میکشی رادین جونم کوچولوتر که بودی یه روز بامن و بابا سعید رفته بودیم پارک موقع برگشتن دیدیم همش داری آسمونو نگاه میکنی بعد باباسعید گفت رادین اون که تو آسمونه ماهه و اینجوری شد که داستانمون شروع شد از اون به بعد دیگه ول کن نبودی هرموقع شب میرفتیم بیرون رادین : ماه ...
29 تير 1392

واکسن 18 ماهگی

سلام عزیز دلم شب قبل از واکسن ١٨ ماهگیت با مامان شهلا و بابا علی رفتیم رستوران سنتی تو دماوند خیلی بهت خوش گذشت البته فقط به تو حسابی شیطونی کردی و آتیش سوزوندی نه خودت شام خوردی نه گذاشتی من شاممو بخورم               به جای شام داری یخ میخوری             از اونجا که راه افتادیم اینقدر خسته شده بودی که تو ماشین خوابت برد منم به بابا سعید از  یک هفته جلوتر گفته بودم برای روز واکسنت مرخصی بگیره ولی مثل اینکه موافقت نکرده بودن و نتونست مرخصی بگیره خلاصه صبح ساعت ١٠ بیدار شدی و صبحانه ات رو خوردی...
29 تير 1392

خونه خاله سمیرا-دالی بازی

سلام گل پسر مامان دیروز رفته بودیم خونه خاله سمیرا که تازه خونه خریدن البته تازه تازه هم که نه یه ذره دیر شد ولی بلاخره رفتیم و کادوی خونشون و بردیم دیگه خاله سمیرا ببخشید دیر شد کم مارو  زیاد حساب کن خودت میدونی اوضاع اقتصادی خراب دیروز خونه خاله سمیرا حسابی اذیت کردی و ماهم قول داده بودیم شب بمونیم ولی دیگه ساعت  ٦:٣٠ تو اوج گرما اومدیم خونه از دست تو وروجک       رادین جونم بگذریم میخواستم یکم از کارهای این روزات بگم که هر روز شیرین تر و دوست داشتنی  تر از قبل میشی هیچ وقت فکر نمیکردم تو زندگیم کسی باش که اینقدر دوستش داشته باشم حتی بیشتر از نفسهام ...
27 تير 1392

خونه مامانی

 سلام وروجک مامان ماشالا مامانی این روزا خیلی شیطون شدی البته بهتر بگم شیطون تر شدی هر روز صبح که با مامان حوری صحبت میکنی حسابی دلبری میکنی و بعدش که من با مامانی صحبت میکنم میگه صدات چرا اینجوریه منم میگم هیچی خسته شدم ازبس دنبال رادین دویدم  مامانی هم میگه آخه این بچه چیکار به کار تو داره بیارش اینجا خودم نگهش میدارم دیروز رفته بودیم خونه مامان حوری قرار بود چند روز بمونیم تا هم مامانی مواظب شماباشه و هم من یکم استراحت کنم آخه از بس دنبالت دویدم حسابی خسته شدم خلاصه مامان جون یه کاری کردی که مجبور شدیم شب برگردیم خونمون از وقتیکه رفتیم گیر دادی به شومینه بعد سفالهای داخلش و که شکوندی خیالت راحت شد رفتی سراغ میزی ک...
13 تير 1392

تولد مامان سمی

سلام گل پسر مامان جمعه تولدم بود ٥ شنبه شب با مامان شهلا و خاله ماری و رفعت جونینا رفتیم باشگاه بانک صادرات خیلی بهمون خوش گذشت حسابی بازی کردی کلی شیطنت رادین جونم اول رفتیم پارک کودک که اونجا حسابی بازی کردی و خوش گذروندی البته منم باهات همراه بودم راستش و بخواهی من از تو بیشتر ذوق زده بودم چون وسایلی که تو پارک بودتقریبا  برای خیلی سالهای پیش بود یعنی اون موقع که من کوچولو بودم یاد بچه گیام افتادم و خلاصه تنهات نگذاشتم و حسابی ...     عکسها در ادامه مطالب :      رادین با بابایی (بابای بابا سعید)           اینجا هم داری با جوجو ارشی ح...
12 تير 1392