radinradin، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

@برای نفسم رادین@

22 ماهگی

سلام عشقم نفسم رادین جونم ٢٥ ماهگیت مبارک پسرم البته با کمی تاخیر مامانی جونم دیگه ببخشید سرم خیلی شلوغ بود ایشالا از این به بعد بیشتر برات مینویسم برات از این ماهی که گذشت یعنی آبان ماه بگم که رفتی تولد آوا و خیلی بهت خوش گذشت رفتیم خرید لباسهای پاییزه و زمستانه و بررای تو گل پسر کلی لباس خریدیم که البته اینجا به من بیشتر از همه خوش گذشت چون از خرید برای تو واقعا لذت میبرم وروجک مامان خیلی خوشمزه شدی دیگه بقول مامان حوری باید بخوریمت  مهربونم عاشقتم هر روز شیطون تر از دیروز دیگه بعضی موقعها از دستت کلافه میشم و سرت داد میزنم ولی بعدش مامانی جون خیلی پشیمون میشم و توهم که ماشالا کم نمیاری حالا از کارا...
1 آذر 1392

بدون عنوان

اول از همه سلام به همه دوستهای خوب و مهربونم  که تو این چند وقت جویای حال ما بودن ...  من و رادین همتونو دوست داریم و امیدواریم این دوستیها همیشه پابرجا بمونه حالا سلام به گل پسر مهربونم که عاشقانه میپرستمش رادین جونم الان حدود ١ ماهی میشه که نتونستم اینجا برات چیزی بنویسم که البته همه رو برات تو دفترچه یادداشت خودم نوشتم که یادم نره خوب از حدود ١ ماه پیش شروع میکنیم اول از همه دعوت شده بودیم تولد ملورین که خیلی خوش گذشت البته ما همون  شب عروسی هم دعوت بودیم ونتونستیم تا آخر تولد باشیم واقعا حیف شد یعنی تو ١روز هم عروسی هم تولد اونوقت تولد شرق تهران عروسی غرب تهران دیگه خودت فکرشو بکن ...   ...
29 مهر 1392

بوی ماه مدرسه )20 ماهگی(

سلام عزیز  دلم کم کم داریم نزدیک فصل پاییز میشیم و باز هم حال و هوای مدرسه نمیدونم چرا هر وقت نزدیک ماه مهر میشیم دلم میگیره یاد مدرسه دبیرستان دانشگاه واقعا یادش بخیر چه زود گذشت  چه روزهای خوبی ... ولی با تمام خوبیهاش مثل الان نمیشه که کنار گل پسرم و سعید عزیزم هستم ٢٠ ماه گذشت و چه زود گذشت الان ٢٠ ماهه که مامان شدم بعضی وقتها که فکرشو میکنم باورم نمیشه  وقتی عکساتو نگاه میکنم دلم برای اون روزها تنگ میشه با اینکه هر روز شیرینترو خوشمزه تر میشی تو این روزها که داره تند تند میگذره حسابی شیطون شدی البته فعلا فوق العاده پسر حرف گوش کنی هستی شبها موقع خواب حتما باید برات کتاب بخونم یا قصه تعریف کنم تا بخ...
27 شهريور 1392

قرار وبلاگی

سلام عشق مامان نفسم روز جمعه خیلی روز خوبی بود هم برای ما و هم برای تو عزیز دلم چون من و بابا سعید با آدمهای خوب و مهربونی آشنا شدیم و تو هم یک عالمه دوست خوب پیدا کردی ساعت ٤ بعدازظهر روز جمعه نمایشگاه بین المللی سالن ٣٨a با نی نی ها و خانواده های محترمشون قرار گذاشتیم و ما از طریق زینب جون مامان امیر علی با بقیه دوستهای مجازیمون (مامانا و نی نی هاشون) آشنا شدیم که یه روز خوب و به یاد موندنی رو تجربه کنیم           آقا رادین وسط دو تا عروسک   نفسم رادین - امیر علی  - آرتین  - فاطمه یسنا  - آرنیکا -مهیار ...
24 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام عشقم نفسم تو این مدتی (٤جلسه) که میبرمت خانه اسباب بازی کلی دوستهای جدید پیدا کردی که البته همش بخاطر مربی مهربونت که حسابی دلشو بردی و هر چی ازش بخوای بهت نه نمیگه مرسی صبا جون بخاطر مهربونیت ٥ شنبه ای که گذشت ماماناو نی نی های خانه اسباب بازی تو پارک مادران با هم قرار داشتن که به ما هم خیلی اصرار کردن بریم ولی متاسفانه به دلایلی نشد بریم ایشالا دفعه بعد رادین جونم اون موقعها که تو هنوز بدنیا نیومده بودی تو یکی از ولنتاینها بابا سعید برام یه خروس خوشگل خریده بود و من خیلی دوسش دارم  جدیدن میای بغلش میکنی و میگی این من این من البته اگه بخوام برات از چیزهایی که الان خیلی دوسشون داریو  بگم یک ...
17 شهريور 1392

خانه اسباب بازی برای اولین بار

رادین جونم نفس مامان عاشقتم پسر گلم یک چند وقتی بود که بابا سعید خیلی روت حساس شده بود و هی کاراتو زیر ذره بین میبرد و در موردش صحبت میکرد تا جاییکه منم کم کم حساس شدم مثلا وقتی میبردیمت پارک بچه های دیگه توپت رو ازت میگرفتن و تو هیچ عکس العملی نشون نمیدادی و خیلی مسالمت آمیز میرفتی سراغ یه بازی دیگه و اگه بچه ای اذیتت میکرد یا میزدت از خودت دفاع نمیکردی و میومدی سراغ من و سعید خلاصه مامانی حسابی فکرمونو مشغول کرده بودی تا اینکه تصمیم گرفتم این مساله رو با روانشناس نی نی وبلاگ مطرح کنم که متاسفانه جواب قانع کننده ای نگرفتم چون به من گفت کار تو بدلیل ترس و استرس واینکه من و سعید با هم دعوا و دادو بیداد نکنیم آخه بخدا اصلا من و سعید با هم...
13 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام عسلکم فینگولکم عشق مامان میخوام یک پست طولانی برات بذارم تا این چند وقت حسابی جبران بشه از حدود ٣هفته پیش شروع میکنم که رفتیم هایپرسان خرید که بعدش شمارو بردیم شهر بازی که  حسابی خوش گذروندی       داخل رستوران بعد از شام   هفته بعدش سالگرد پدر بزرگم خدابیامرز بود و مامان حوری زنگ زد گفت بریم خونه مامان بزرگینا و ما هم از خدا خواسته صبح رفتیم ولی باباسعید بعد از ظهر بود که اومد حسابی خوش گذروندی چون خونه مامان بزرگینا حیاط داره و من بیچاره از صبح که رفتیم تا شب بخاطر تو حیاط بودم حتی نهارمم تو حیاط خوردم  اون روز همه خیلی به موهات...
12 شهريور 1392

بدون عنوان

رادین جونم عشق مامان وبابا ببخشید گل پسر مهربونم یکم دیر شد بیام آپ کنم آخه تو این مدت سرم شلوغ بود و ترافیک اینترنتمونم تموم شده بود و تلفن هم بخاطر اتوبان امام علی قطع بود و خلاصه همه چی دست به دست هم داده بود تا من نتونم بیام آپ کنم الانم که اومدم برات بنویسم و عکساتو بذارم هر چی دنبال کابل دوربین گشتم دیدم نیست به بابا سعید هم که زنگ زدم نمیدونست کجاست و بعد از صحبت با بابا سعید به این نتیجه رسیدیم که بله کار خود وروجکت حالا باید خونه رو زیرورو کنم تا ببینم کجا انداختیش عاشقتم بعدا میام تا وقتی برات مینویسم عکساتم بذارم ...
4 شهريور 1392

نمیدونم چرا؟

سلام قند عسل مامان پسر شیرین و خوشمزه من الان که دارم برات مینویسم خوابی عزیز دلم توی این چند روز تعطیلی چه اتفاقاتی که نیوفتاد نمیدونم از کجاش برات تعریف کنم  ٥شنبه که سعید از سرکار اومد خونه استراحت کردیم و بعد از ظهر رفتیم پارک حسابی خوش گذروندی و شامو بیرون خوردیم و آمدیم خونه روز جمعه ساعت ١٠:٣٠ بود که مامان حوری زنگ زد گفت برای نهار منتظرمون هستن و من بعد از مشورت با بابا سعید گفتم که حتما میریم بعد حدود ساعت ١١ بود که مامان شهلا زنگ زد و گفت که کلی مهمون دارن ( مادر جون و آقاجون و دایی شاپور با خانومش )و برای نهار منتظر ما هم هستن که گفتم متاسفانه به مامان خودم قول دادم خلاصه رفتیم خونه مامان ح...
21 مرداد 1392